پروردگارا !
مرا مدد کن تا دانش اندکم
نه نردبانی باشد برای فزونی غرور و تکبر
و نه حلقه ای برای اسارت
و نه دستمایه ای برای تجارت ،
بلکه گامی باشد برای انسانیت و متفاوت ساختن زندگی خود و دیگران
-
--
---
----
-----
------
-------
--------
----------
-----------
------------
-----------
----------
---------
--------
-------
-----
----
---
--
-
--
---
----
-----
------
-------
--------
---------
----------
-----------
------------
-----------
----------
---------
-------
------
-----
----
---
--
-
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
زااااارت (صدای زمین خوردن)
رفیق پسر: اوه اوه شاسکول چت شد؟ خاک بر سرت آبرومونو
بردی الاغ،پاشو گمشو (شپلخخخخخ "صدای پسگردنی")
یک رهگذر: پسر جون حالت خوبه؟ چیزی مصرف کردی؟
یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دس پا چلفتی خنگ
... ... (دختر در حال راه رفتن)
دوفففففففسک (زمین خوردن به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)
رفیق دختر: آخ جیگرم خوبی فدات شم الهی بمیرم چی شدی تو یهو وااااااااااای
یک رهگذر: دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخای برسونمت دکتری جایی
یک پسر جوان رهگذر: ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتون بدین به من!
من ماشینم همینجا پارکه یه لحظه وایسین با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین!!!
روایت است ازانس ابن مالک که پیامبر روزی در مسجد نشسته بودکه ناگاه مردی از عرب وارد شد وبرآن حضرت سلام کردوحضرت جوابش رادادندوفرمودند ازکجا می آیی؟عرض کرداز راه دور می آیم وچندین سوال دارم وجواب آن را از شما می خواهم.حضرت فرمودند بپرس تا جواب بشنوی:
1.عرض کرد می خواهم داناترین مردم باشم" فرمود:ازخدا بترس
سلام بر دوستان وعزیزانی که بر بنده ی حقیرمنت گذاشته و به وبلاگ من سرمیزنند.لطفا به سوالی که درزیرپرسیده می شودپاسخ داده وجوابتان را در قسمت نظرات بنویسدبا تشکراز حضور گرمتان.
سوال:مفهوم حجاب را چه میدانید؟دفع نامحرم یا جذب نامحرم؟واینکه حجاب خانم اورا به والایی می رساند یا پستی؟
تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که.......
با توجه به این که طبق گفته رییس جدید سازمان ملی جوانان، قرار است اخذ گواهینامه تخصصی ازدواج برای پسران اجباری شود و دخترها تنها اجازه بله گفتن به کسانی را داشته باشند که دوره سه ماهه مهارت های ازدواج را گذرانده باشد.
از این روی، یک عدد آزمون اختصاصی طراحی کرده ایم تا در پایان دوره ، جوانان را با آن محک بزنند و گواهینامه ازدواج را به کسانی بدهند که در پاسخگویی امتیاز خوبی کسب کرده باشند.
* در جاده زندگی مشترک، هر یک از تابلوهای زیر به چه مفهومی اشاره دارند؟
الف. فرمان زندگی را از همان اول، خودت به دست بگیر
ب. اگر پرسپولیسی هستی آن گاه همسرت نباید استقلالی باشد
دررویاهایم دیدم که با خداگفتگو می کنم! خدا پرسید:پس تو میخواهی با من گفتگو کنی؟من در پاسخش گفتم اگر وقت دارید! خدا خندید وگفت:وقت من بی نهایت است در ذهنت چیست که میخواهی ازمن بپرسی؟ پرسیدم چه چیز بشرشما را سخت متعجب می کند؟ خدا پاسخ داد کودکی شان!!!! اینکه آنها ازکودکی شان خسته می شوند وعجله دارند زود بزرگ شوندوپس مدت ها آرزو می کنند که کودک باشند. اینکه سلامتی شان را ازدست می دهندتا پول بدست آورند وبعدپولشان را از دست می دهند تا سلامتی شان را بدست آورند. اینکه با اضطراب به آینده نگاه می کنندوحال را فراموش می کنندوبنابراین نه در حال زندگی می کنند ونه در آینده. اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگزنمی میرندوبه گونه ای می میرندکه گویی هرگز زندگی نکرده اند.
روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت.
در راه به عبادتگاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد.
حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
در این هنگام جوانی که به انجام کار های زشت مشهور بود از آنجا گذشت.
وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت : خدایا ! من از کردار زشت خویش شرمنده ام، اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند چه کنم ؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مریز.
اما هنگامی که چشم عابد به جوان افتاد سر بر آسمان برداشت و گفت : خدایا مرا در قیامت با این جوان محشور مکن.
در این هنگام خداوند بر پیامبرش وحی فرستاد که به این عابد بگو ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور
نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه، اهل بهشت شد و تو، به دلیل غرور و خود بینی اهل دوزخی
روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ...
محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید