در فولكلور آلمان ، قصه اي هست كه این چنین بیان می شود :
مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده ، شك كرد
كه همسايه اش آن را دزديده باشد،براي همين، تمام روز او را زير
نظر گرفت.متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد ، مثل
يك دزد راه مي رود ، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند،
پچ پچ مي كند،آن قد ازشكش مطمئن شدكه تصميم گرفت به خانه
برگردد،لباسش راعوض كند،نزد قاضي برود و شكايت كند،اماهمين
كه وارد خانه شد،تبرش راپيدا كرد.زنش آن را جا به جا كرده بود مرد
از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش رازير نظر گرفت ودريافت كه
او مثل يك آدم شريف راه مي رود ، حرف مي زند و رفتار مي كند .
(پائولو كوئليو)
ارسالی از برادر بزرگوار آقا بشار
:: موضوعات مرتبط:
متفرقه ,
,
:: برچسبها:
شک ,
دزدی ,
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19