روزی بهلول بر هارونالرشید وارد شد.خلیفه گفت: مرا پندی بده
بهلول پرسید: اگر در بیابانی بیآب، تشنهگی بر تو غلبه نماید
چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعهای آب که عطش
تو را فرو نشاند چه میدهی؟گفت:صد دینار طلا.پرسید: اگر صاحب
آب به پول رضایت ندهد؟گفت: نصف پادشاهیام را.بهلول گفت: حال
اگر به حبسالبول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه میدهی که آن را
علاج کنند؟گفت: نیم دیگر سلطنتم را.بهلول گفت: پس ای خلیفه، این
سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق
خدای به بدی رفتار کنی.
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15